مجتبی خردیار

درباره من

پیش از آنکه بخواهم چند سطری را در مورد زندگی و تمام اشتباهاتم به رشته تحریر در بیاورم، ترجیح می‌دهم خلاصه‌ای از بیوگرافی خودم را اینجا قید کنم تا کسانی که وقت و حوصله خواندن ندارند، سریع به مقصود خود برسند.

تحصیلات:

کارشناسی مهندسی صنایع گرایش برنامه‌ریزی و تحلیل سیستم‌ها

کارشناسی ارشد MBA گرایش استراتژی

شغل

مدیر واحد استراتژی آژانس برندسازی THE

مدرس چند مدرسه کسب و کار و دانشکده مدیریت

 

به عنوان یک استراتژیست برند و Account Manager که احتمالاً مهمترین وظیفه‌اش، طراحی هویت یک برند و رساندن پیام تبلیغاتی آن به گوش مخاطبان است، باید اعتراف کنم، انتقال پیام هويت خودم به دیگران بسیار دشوارتر از تمام پروژه‌هایی است که تا به امروز انجام داده‌ام.

مانند خیلی از دهه شصتی‌ها، من هم خطای شناختی‌ای در تصمیم‌گیری داشته‌ام که رابرت چیالدینی به آن Social Proof یا همان تاییده اجتماعی می‌گوید. بیان ساده‌تر این موضوع این است که مانند خیلی از دهه شصتی‌ها که عاقبت به خیری دنیا و آخرت را در مهندس شدن می‌دیدند، من هم راه بیراهه مهندسین را طی کرده و مهندسی صنایع را به عنوان چراغ شب اول قبر انتخاب کردم.

 

یاد آن روزها به خیر، مداد بودم و به مدد پاک کن، هر غلطی می کردم

 

پس از چهار سال خواندن کتاب‌های مونتگمری، تام کینز، پريتسکر و مرحوم دکتر آریا نژاد و … و همزمان کنترل پروژه و کار با نرم افزار Ms Project برای چند آژانس تبلیغاتی، بالاخره دچار یک خطای شناختی دیگر شدم که این بار ادوارد تروندیک به آن Halo effect یا همان اثر هاله‌ای می‌گوید. معنی این اشتباه من این است که یکی از افراد موفق نزدیک من که همه عالم و آدم او را قبول داشتند به من گفت چهار سال که به دنبال سیمرغ گشته‌ای تماماً خطا بوده و سیمرغ را در قله‌ای می‌توانی بیابی که مردم به آن رشته MBA می‌گویند. از نظر من که می‌شود کل چهار سال تحصیل کارشناسی را در 4 ترم به افراد آموخت، هیچگاه تصور نمی‌کردم بخواهم برای ادامه تحصیل دخیل به ضریح کارشناسی ارشد ببندم.

 

یادم می آید که اولین ماه ورود به MBA برای من عذاب آور بود، هرچقدر تلاش می کردم که بین علائق خود و نظریات فردیک تیلور ارتباط عاشقانه‌ای پیدا کنم، نشد که نشد. حقیقتاً بین پدر مدیریت علمی که روزی خط تولید سوزن را متحول کرده بود با من فرسنگ‌ها فاصله بود. من مهندس صنایع بوده و مهم‌ترین وظیفه‌ام نیز این بود که با استفاده از نرم‌افزارکنترل پروژه، مراقب وضعیت رضایت مشتریان آژانس باشم و نگذارم ذره‌ای تاخیر و کاهش کیفیت در خروجی پروژه‌ها صورت گیرد. برای من، همه چیز روی نرم‌افزار و به صورت دقیق باید اتفاق می‌افتد و این موضوع با فلسفه و ریشه علوم انسانی در تضاد صد در صد بود.

ولی بالاخره فرشته اقبال بر شانه‌های من نیز نشست و به صورت کاملاً اتفاقی کتاب رایگان اصول بازاریابی فیلیپ کاتلر که خدا را شکر در اینترنت به رایگان وجود دارد و هزاران شکر که کسی آن را نمی‌خواند، به دست من رسید. هنوز هم فصل اول کتاب که در مورد برند نایکی بود را به خاطر می‌آورم و از آنجا شد که دلدادگی من با کاتلر شروع شد. هنوز چند ماهی از این رابطه عاشقانه نگذشته بود که معشوق جدیدی وارد زندگی من شد و مجبورم نمود به کاتلر عزیز خیانت کنم. هنوز هم بیشترین عشق در دنیای کاری من متعلق به اوست و او هم کسی نیست جز پیامبر استراتژیست‌ها، مایکل پورتر. پس از مطالعه کتاب استراتژی رقابتی مایکل پورتر بود که با خود گفتم گور پدر اثر هاله‌ای و دم آن رفیق گرم که به من گفت MBA بخوان. از اینجا بود که مطالعات من سرعت گرفت و من شروع کردم به جویدن کتاب‌های استراتژی از پورتر گرفته تا مینتزبرگ، همل، استروالدر و …

سخت است تئوری‌های استراتژی را بخوانی ولی به عنوان کارشناس پروژه، تنها وظیفه‌ات این باشد که مراقب پروژه برندسازی و تبلیغات کارفرما باشی که به آن آسیبی نرسد و نتوانی حتی ذره‌ای از آن تئوری‌ها را پیاده‌سازی نمایی. من کارشناس پروژه در یک آژانس تبلیغاتی بودم و طراحی هویت و استراتژی با من نبود و من فقط باید مراقب زمان و کیفیت خروجی و رضایت مشتری می‌بودم. با اینکه سابقه قابل قبولی در حوزه پروژه در آژانس‌های تبلیغاتی داشتم ولی هیچگاه فرصتی برای دست به قلم شدن و نوشتن استراتژی برند و تبلیغات برایم پیش نیامد.

 

 

همین موضوع باعث گردید که اندیشه مهاجرت لحظه به لحظه در ذهن من تقویت شود، تا اینکه با پیشنهاد یکی از دوستان، گروهی تشکیل گردید که وظیفه آن مشاوره به برندها بود. معمولاً تغییر، اکثراً آغازی دلچسب و گوارا ندارد زیرا مرا مجبور نموده بود از آژانسی که سال‌ها در آن سابقه داشتم، خارج شده و برای خود به صورت مستقل فعالیت نمایم. کاملاً به یادم دارم که چند پروژه اول به هیچ وجه رضایت بخش نبود و نسبت به این موضوع کاملاً دلسرد شده بودم ولی من در زندگی هزاران بار زمین خورده بودم و هیچگاه روزه ام باطل نشده بود. تا اینکه همزمان با افزایش تجربه و مهارت گروه ما، اقبال نیز روی خوش به ما نشان داد و موفقیت‌ها شروع به رشد نمودند. آن گروه سابقه درخشان و مناسبی از خود به جای گذاشته بود ولی به هر حال به خاطر اختلافات فکری، مسیر موسسین گروه، تا حدی از هم جدا شد.

 

 

امروز که شما این متن را مطالعه می‌نمایید، مدیریت واحد استراتژی در آژانس برندسازی THE به من سپرده شده و همزمان در چند مدرسه کسب و کار و دانشکده مدیریت مشغول شغل معلمی می‌باشم. نمی‌دانم آینده چه شکلی به خود خواهد گرفت ولی تا به اینجا، زندگی، کارت‌های خوبی برای بازی کردن به من اهدا نموده است. این خلاصه آن چیزی است که من تا به امروز از این کره خاکی دیده ام با تمام شکست‌ها و موفقیت‌ها، با تمام حزن‌ها و شادی‌ها، با تمام خنده‌ها و گریه‌ها و با تمام … افتخار این را داشته‌ام که برای سازمان‌های گوناگون از صنایع متفاوت اعم از صنایع غذایی، گردشگری، لوازم خانگی، ساختمان، پتروشیمی، مبلمان، الکترونیک و … پروژه‌های برندسازی انجام داده و کمپین تبلیغاتی بنویسم. مدعی این موضوع نیستم که تمام این پروژه‌ها در حد عالی به اتمام رسیده و منافع زیادی برای سازمان‌ها به همراه داشته است ولی خوشحالم که توانسته‌ام گامی هرچند کوتاه در راستای توسعه و پیشرفت سازمان‌های مذکور بردارم. تمام تلاشم را به کار گرفتم تا در این متن واژه‌هایم را مسواک بزنم تا مبادا مشام کسی را بیازارد ولی به هر حال هر شخصی در زندگی خود افتخاراتی دارد که نمی‌تواند آن را از دیگران پنهان نماید و امیدوارم بیان بخشی از زندگینامه من که حاوی شکست‌ها و موفقیت‌ها بود، شما را نرنجانده باشد. نمی‌دانم در آینده آیا دوباره با موجی مواجه می‌شوم و یا خیر ولی دعای همیشگی من برای امروز و آینده چیزی نیست جز:

 

بعضی‌ها خودشان را از روی دست دیگران می‌نویسند و خدایا مرا از بعضی‌ها قرار مده

 

دوستدار شما

مجتبی خردیار

مجتبی خردیار